حلال ها

به خاطر حلال ها بجنگ!؟

حلال ها

به خاطر حلال ها بجنگ!؟

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

upvc

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۴۶ ق.ظ

اراذل و اوباش

یک نفر را در خیابان کشتند

این ماجرا شاهد عینی نداشت!

+اصالتِ من

ما را کشته

خوب که نگاه کنیم، بهتر می بینیم! بهتر دیدن، باعث بهتر فکر کردن میشه و بهتر فکر کردن باعث بهتر زندگی کردنِ!

خوب، بهتر، دیدن، فکر کردن، زندگی، پنج واژه ی مستقلن که بهم دیگه ربط دارن، اما مشکل از اونجایی شروع میشه که هر کس با توجه به خودش معنای مستقلی برای این واژه ها در نظر گرفته!

این اختلاف در فهم و برداشت کاملن طبیعی هر چند که اذیت کننده هم هست و صد البته دلیل اصلی ایجاد مشکل بزرگتر! مشکل بزرگتر وقتی شکل می گیره که عده ای تصمیم بگیرن فکر و برداشت خودشون رو بر سایر افکار مسلط کنن!

بی تفاوت بودن نسبت به سایر افراد، عدم توجه به حوادث و وقایعی که دور و بر من شکل می گیره، بالا رفتن سطح رفاه من، در یک جمله مهم این است که من خوش باشم!این من می تونه در بعضی موارد در حد مرزهای یک کشور گسترش پیدا کنه! منِ من، منِ خانواده، منِ جامعه، منِ شهر و منِ کشور! این گسترش به هیچ وجه نمی تونه صورت مسأله رو پاک کنه و کثرت افراد هم به هیچ وجه نمی تونه ما رو تشکیل بده، در چنین فضایی ما تا وقتی مورد پذیرش قرار می گیره که نافع برای من باشه و با اولین تزاحم صد در صد ما کشته خواهد شد.

گاهی اوقات سلطه ها طعم سلطه نمی دن بلکه بسیار خوشمزه هم هستند مثل این: کاهش مصرف انرژی. با همین تعبیر زیبا و ساده به راحتی میشه فرهنگ یه جامعه ، سبک زندگی ، معماری ، روابط و تعامل ها رو تغییر داد. اون هم در قالب مواد و تبصره های کاملن قانونی!

با همین تعبیر ساده و خوشمزه میشه اعتقاد توجه به هم نوع ، مهم بودن دیگران ، مهم بودن ما برای من ، که ریشه در افکار هزارساله ی یک جامعه داره رو خشکوند.

شاید امروز تصور خونه ای که هیچ صدا و یا تأثیری از محیط خارج "مثل طلوع و غروب خورشید" نمی گیره کمی سخت باشه اما روند رو به افزایش من گرایی وقوع این شکل از زندگی رو چندان دور نمی بینه، اونقد که حتی صدای کشته شدن انسانیت هم اون بیرون شنیده نشه.

نوزادزاد

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ب.ظ

از هر خیابانی که عبور کنم باز دلتنگ تو می شوم، بدون تو لحظاتم حس ندارد، حتی می توان یک جور طعم تلخ زننده با چاشنی تنهایی و بی کسی را هم لابه لای این مقدر نامأنوس بی احساس جا کرد.

نمی فهمم شاید بهتر است بگویم نمی دانم که با این وضع تا کجا می شود تیک تیک ثانیه ها را همراهی کرد. ثانیه هایی که یک زندگیِ پر از بی توئی را لا به لای جنگ افزار جبر جا می کند.

چقدر بد است که زندگی لا به لای همین لا به لاهای زندگی گم شده، انگار نه انگار که باید لابه لای همین لا به لاهایِ زندگی زندگی کرد. به همین لا به لاها قسم بی تو، نه انگیزه ای هست نه حالی نه ملالی!

سه هفته است که چشم انتظار توأم تا برگردی سه هفته هر جمعه بدون صبحانه ، بدون ناهار، بدون شام! باور کن سخت است شاید صریحن به زبان نیاورم ولی سخت است،می توانی از آینه ها بپرسی آن ها شاهدان خوب و راستگویی هستند یا از چشم هایم بخوانی که چقدر دلتنگ توأم.

من دروغگویم وقتی زبانم حرف خودش را می زند نه حرف دلم را، به تو می گوید: خوشحال است ، خوب است ،همه چیز روال عادی دارد اما بدان، بی تو همه چیز بد است حتی خوبترین لحظات.

نوزاد

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۰۲ ب.ظ

یادم نمیاد آخرین باری که یه نوزاد دیدم کی بود! یه آدم کوچولویِ خوردنی، از اونایی که وقتی لب هاش رو نگاه میکنی اصلن توجهت رو جلب نمی کنه! شایدم جلب می کنه اما نه بیشتر از لثه های بی دندونش مخصوصن اگه از اون مهربوناش باشِ هُ ، تو فهمیدهُ نفهمیده انگشتت رو شروع کنه به خوردن " نگید چقد چندشه این پسره، واقعن یه حس خاصی داره در عین اینکه قلقکت میاد دل کندنی هم نیست "

یه وقتایی کثرت نوزاد بیداد می کرد، الان قلت نوزاد بیداد می کنه ، قدیم ها نوزاد که  به دنیا می یومد از شدت علاقه و کثرت مهمانیات و مهمانیون احتمال زیر دست و پا له شدنش بود! اما الان شیش ماه این ور زایش و شیش ماه اون ور زایش قرنطینه با اشد مراقبات ضروریِ نوزادُ مامانشِ!

نوزاد

" این نوزاد رو باید آرومُ یه جورایی با حس چی میگه ؟ چی هست حالا! با کلی تعجب مضاعف می خوندید که اگه نخوندید خودتون ضرر کردید زیاد مهم نیست که برگردید و دوباره بخونیدش "

نوزاد

" این رو نوشتم برای اونایی که حال نداشتن برن بالا و دوباره بخونن، شما که درست خوندی رد شو برو پایین ،بذار اونایی که درست نخوندن راحت تمرکز کنن بی خودی هم شلوغ بازی در نیار که این چه وضعیه ، یه کم به دوستانت فرصت بده! نق زدن نداره ها! گفته باشم "

نوزاد وقتی به ذهنم رسید که و خدایی نوشت: "لذت واقعی همون حس آرامشیه که وقتی یه بچه شیرخواره رو بو میکنی و میگه به به بوی شیر میده" اینجا بود که یه حال غریبی بهم دست داد ، اولش فک کردم بوی شیر دادن بچه رو نمی فهمم چون پسرم! بعدش که کمی دقت کردم یه بوهایی اومد به ذهنم " فکرای بد نکنید لفطن!!!" منتهی اینقد تاریخ گذشته بود که ... هیچی دستم رو نگرفت ! به خودم که اومدم دیدم از آخرین باری که یه نوزاد رو بغل کردم خیلی وقتِ می گذره، اونقدی که خودم هم باورم نمی شه.

+اگه بفهمید

موقع درد و دل کردنتون

تلفن یه متر از طرف مقابلتون فاصله داشته

و اصلن به صحبت هاتون گوش نمیداده

چه حسی بهتون دست میده؟

من اکثر اوقات این کار رو می کنم

مخصوصن اون موقع هایی که در رابطه با نق زدن هاست

یا گله کردن از دست این و اون

یا مشکلات مالی

به طور دقیق

همه ی مواردی که طرف بی خودی به  من میگه

در صورتی که هیچ کاری از دست من بر نمیاد

و انتظار داره که من  انتقالش بدم

در انتهای مکالمه من:

به هر حال کاری از دست من بر نمیاد

امیدوارم حل بشه

این ها رو به خودش بگید بهتر !!!

+جالبه ها این تقارن پیامک های یهویی

الان پیامک زده: به لطف ایزد منان

امروز خداوند لطفش در حق ما کامل شد

و پسرم به دنیا آمد

لذت واقعی

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۵۶ ب.ظ

چیست ؟

هم یین

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۴۱ ب.ظ
وقتی سر جات نباشی احساس می کنی هیچی سر جاش نیست و هیچی نمی تونه بدتر از این باشه! الان من سر جام نیستم. اگه یه کم سرتون رو بالاتر بیارید به راحتی می تونید ببینید که من سر جام نیستم! سرتون رو بالاتر بیارید لطفن!!
الان شما که سرتون رو نیاوردی بالا فکر می کنی خیلی عقل کلی ؟ فکر میکنی مطمئنی ؟ یا مطمئنی که فکر می کنی ؟ یا مطمئنی که دیده نمیشه ؟ هان
و شما، که سرت رو آوردی بالا فکر کردی خیال کردی که سرت رو آوردی بالا یا واقعن خیال کردی ؟ هان ... شما اصلن تو زندگی احساس عقل کل بودن بهت دست داده یا نه، کلن زندگی شاعرانه رو دوست داری، بله؟
زندگی همینِ، نه زیباست نه زشت ، نه تلخِ نه زننده ، نه شیرینِ نه دلچسب، زندگی بیدار شدنیه از صبح تا شب همراه با تلاش برای رفع نیازهای اولیه برای زنده ماندن برای زندگی کردن، همین ...

+به خودم بابت قالب جدیدی که ساختم
تبریک میگم
الان حس بیشتری برای نوشتن دارم
شما چطور
حس بهتری برای خوندن دارید آیا؟

:

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۲۰ ب.ظ

به سرش زد
سرباز شد!

بی معرفت

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۴۳ ق.ظ

اونی که بتونه سر بزنه و نزنه بی معرفت
ولی
اونی که نتونه سر بزنه گرفتار
من الان گرفتارم
گرفتار این شرکت های در پیت خدمت رسان اینترنت


+باربط:
ما مشترک یکی از این روزنامه ها هستیم
اشتراک تموم شده بود و طرف اومده بود دم خونه که. پول اشتراک دوره بعد رو بگیره. ” به قول خودش قبلن تلفنی با. مدىر خونه هماهنگ کرده بود ”
منم بهش گفت عزیز من خبر ندارم الان پول رو بهت بدم فردا بگن اشتباه کردی ما اصلن نمی خواستیم اشتراک من چی کار کنم ؟ ” فقطم می خواستم حرصش رو دربیارم ”
طرف هم سمج که نه من تا اینجا اومدم راه مرکز دور و از این صحبتا
منم گفتم خب مشکل خودت نیا !
نکته : روزنامه مذکور رو وقتی میارن هر روز دریغ از یه زنگ ، بوق ، خلاصه اطلاع رسانی ای چیزی بعضی اوقاتم که اصلن نمیارن
طرف می گفت زنگ بزن یه خبر بگیر منم گفتم زنگ زدم تو جلسه لست جواب نمیده. :)
حالا صدبارم زنگ زدیما ! که. این چ وضعشه یکی دوسال و سه سال و چهار سال و پنج سال و اینا هم نیست
بله موقع پول گرفتن سمج و پای کار
موقع خدمت رسوندن بی حوصله و اصلن مهم نیست روزنامه رسیده نرسیده !
اینترنتای ایرانم همین شکلین اصلن مهم نیست که قطع بوده وصل بوده
مهم پول که می گیرن
یادمه قدیما که وایمکس مبین نت داشتیم یه ماه و نیم قطع بود صدبارم زنگ زده بودیما ولی شیرین پولش رو گرفتن آدمای ... خور !
جان کلام که این نیومدن و نبودن من رو بذارین به پای گرفتاری نه تیتر