مارپله
جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ
حکایت ما با دینداری همون حکایت مارپله است، خوب و خوشگل و ناز میریم بالا ، به تهش که داریم میرسیم و می خوایم یه لذتی ببریم، دقیقن همون موقع که فکر می کنیم همه چی داره تموم میشه با یه حرکت بی خودآنه ی تاس همه چیز به باد میره!
انصافن زور داره از 98 بری تو 62 یا بدترش از 83 سر از 22 در بیاری! حکایت اونایی که تو 99 گیر میکنن و لنگ یه یک هستن هم، گریه دار تر از بقیه است، دیدن چهره ی این جماعت وقتی یکی جفت شیش میاره و از بالا سرشون می پره تو خونه ی 100 واقعن در حد دلم برات کباب می خواد وحشتناکه!
نمی دونم چرا ماها با اینکه از بچگی اهل مارپله بودیم و با تمام وجود حس کردیم نیش زدن و نیش خوردن چقد ناجوانمردانه است، یاد نگرفتیم خرگوش باشیم، که هم خر باشیم هم خوشگل!
اعتراض نوشت:
پارک
سیگار
لب
حتمن خانه منتظر او نیست!