حلال ها

به خاطر حلال ها بجنگ!؟

حلال ها

به خاطر حلال ها بجنگ!؟

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی رسولان» ثبت شده است

سیاهپوش

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سیاه

... : سلام برادرم هر وقت رسیدید ، خداقوت گرفتید به من زنگ بزن یا علی البته بهم بگو کی می رسی آیا ؟

او : سلام ، نمی دونم بعدازظهر کلاس دارم یا ن!

... : دعا می کنم برگزار نشه آمین

او : ان شا الله ، کاری مونده برا هیأت ؟

... : درس خارج هیأت مونده می خوایم بخونیم ان شا الله حکم اجتهاد رو از دست مادر سادات بگیریم

او : علی مدد اخوی


.............................................................................................

از اونجایی که قالب های بیان محدود رفته

این قالب که در نوع خودش عالی می باشه برای دهه محرم رو میذارم اینجا

دوست داشتید دانلود کنید

اینم یه نوعی سیاهی زدن

التماس دعا

فایلش زیپ می باشه :  

دانلود قالب

واقعن کی عجیبه

دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۰۰ ب.ظ

عجب بویی میدن این روزها

حتمن می پرسین کیا ؟

همون هایی که تو خونه کنارِ شما زندگی می کنن

بعد یهو میان تو خونه

به به

یِ  بویِ نمناکی عجیبی دارن

همون بوی پاییزِ

که نه برفِ نه بارونِ

یه حس خشک و مرطوب که سرد ِ سردِ

واسه من که یِ حس غریبی داره

این ورودِ ناگهانیِ سرما تو خونه یِ گرمِ فنجون به دستِ دل !

؟

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۵۸ ب.ظ

soal

خوب رو این عکس فکر کنید بعد به ادامه مطلب برید

لمپنی به نام من

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۵ ب.ظ

دغدغه های یواشکی ، گاهی چنان از لابه لای حوادث روزمره زندگی بیرون می زنه که دیگه اسمش رو نمیشه گذاشت یواشکی.

شستش رو به من نشون داد ، منم یه آدم عصبانی مزاج چنان با مشت کوبیدم تو صورتش که با تمام اسباب و وسایلش پخش زمین شد ، جلوتر که رفتم تا مشت بعدی رو نثارش کنم، نفهمیدم چی داره بلغور می کنه یه کم که دقت کردم ، دیدم این یارو اصلن ایرانی نیست انگارکه برق سه فاز به هم وصل کرده باشن یادم اومد شست خارجی یعنی موفق باشی.

به این میگن اعتبار ، یک قرار داد وضع شده ی بین انسانی که هیچ ارزش خاص و پشتوانه ای نداره و از مرز و بومی به مرز بوم دیگه متفاوت هست.

سبک اول: ته کفشش رو خوابونده ، پاهاش رو می کشه رو زمین ، موهای ژولیده اش سبک فر فری خاصی داره.   

سبک دوم: دمپایی پوشیده اونم بدون جوراب، بالا تنه اش تر و تمیزتر ، کیفش رو انداخته روی دوشش ، لب تابم داره. 

سبک سوم: کفش پاشه ، شلوارم حتمن هست  ولی یه کم  زیادی سر زانوها پاره است تی شرتش بیشتر بی شرت هست.

سبک چهارم: از بالا تا پایین بیشتر از اینکه لباس باشه تنها و تنها این مارک است که می ماند ، بیش از حد ناز صحبت می کنه.

سبک پنجم: یه شلوار پارچه ای ، یه پیرهن معمولی ، یه کفش معمولی تر، حرف زدنش به سبک معمول همه جا همیشه.

سبک ششم: هفتم ، هشتم ، نهم ، دهم و الی آخرش رو ذهنتون بعد سبک اول ساخت ، همه ی این سبک ها چه از نوع پسرونه اش که من نوشتم و چه دخترونه اش ، اعتبارهای مختلفی از سبک پوششِ و تنها کسی که حق محدود کردنش رو داره ، فقط و فقط کسی هست که صاحب اصلی لباس و رزق ، بنابراین دلیلی وجود نداره تا هر کسی در هر مقام و جایگاهی این حق رو به خودش بده تا بر اساس سلیقه و ملاک خودش به حریم انسانی دیگران تجاوز کنه و شروع به سخن گفتن و تحقیر کردن هر نوعی از سبک حلال کنه.

 با دو تا مثال بالا خواستم یه کم روشن شه این اعتبار چی هست ، که هر چی می کشم از دست همین اعتبار ، اعتبارهایی که ساخته میشه تا کمک کننده باشه اما بعضی اوقات کشنده میشه اعتبارهایی که بعضی ها خیلی جدی اش می گیرن و از همین جاست که اوضاع خراب میشه اعتبارهایی که بعضی اوقات پیشوند هستن مثل : دکتر ، استاد، شیخ ، مهندس. بعضی اوقاتم رسم و رسومِ مثل تشریفات لوث توی هتل ها و رستوران ها و مراسم های لوث تر تشکیلاتی که حالا اون قدیمای هاشون قابل تحمل ترن اما این تازه به دورون رسیده ها می خوان این رسوم ها رو رعایت کنن ها حال آدم رو به هم میزنن و این ها  اعتبارهاییِ که خوبِ ولی با استفاده نادرست متعلق هاش بد میشه.

چراغ قرمزم یه اعتبار هست ، یه اعتبار ، یه قانون برای بهتر زندگی کردن تو یه دوره و زمونه ی خاص ، این روزها خیلی به چراغ قرمز فکر می کنم ، به جریمه هایی که افراد بابت رد شدن از چراغ قرمز باید پرداخت کنن ، به دقیقه ها و ساعت هایی که پشت چراغ قرمز هدر میره ، به این اعتباری که یکی وضعش کرد و حالا هم با توجه به سابقه ی سیاه چراغ قرمز حتمن زیر خروارها از خاک خوابیده ،  چراغ قرمزی که خیلی ها با وحی منزّل اشتباه گرفتنش ، واسه همین هیچ تلاشی برای رفع ننگ چراغ قرمز و معایبش تو جامعه نمی کنن ، چراغ قرمزی که می تونه نباشه ، نباشه و هیچ اتفاق خاصی تو زندگی ها نیفته ، چراغ قرمزی که اگه نباشه بهترم میشه.

حتمن برای شما این سوال پیش اومده که مگه میشه چراغ قرمز نباشه ، اگه چراغ قرمز نباشه هرج و مرج میشه ، دیگه حق تقدم ها مشخص نمیشه ، دیگه نمی فهمیم حق با کیه ؟! نمی فهمیم کی باید بره و کی باید وایسه و کلی نفهمیدن های دیگه !

خیلی راحت و ساده بهتون می گم شما از بس خودتون رو درگیر این اعتباریات کردین ، که خودتون معتبر شدین ، کسایی که معتبر شدن نمی تونن و حتی نمی خوان این اعتبارشون رو از دست بدن و این از دست ندادن اعتبار اولین مرحله واسه درجا زدن لای همین اعتباریات.

درصورتی که یه جامعه پر تحرک و آینده نگر مادام لحظه های اجتماعی اش رو باید به سمت برطرف کردن اعتباریات کنه نه دامن زدن و توسعه دادن و حتی ارزش دار کردن این اعتباریات.

سختش نمی کنم بریم سرغ همون چراغ قرمز خودمون که همه می فهمنش از بس که چراغ قرمز دور و برمون زیادِ، راحت درک میشه ، شاید این تقصیر چراغ قرمز هم نباشه ها ، شاید چراغ قرمزم مظلوم کج فهمی ها و بی سلیقگی های به اصطلاح بیشتر فهمان جامعه قرار گرفته و امروز به عنوان موضوع مذموم این متن قرار گرفته.

اشتباه نکنید؛ این دفاعیه از چراغ قرمز رو سوژه نکنید واسه اینکه کل متن رو زیر سوال ببرید ، من که نمی خوام بگم چراغ قرمز بالذات مذموم هستش اما این بالعرض وقتی زیادی عریض میشه هیچ کاری جز دست و پاگیر شدن ازش بر نمیاد ، می خوام بگم تو این اعتباریات گیر نکنیم و همیشه برای برطرف کردنش تلاش کنیم .

جامعه ای رو تصور کنید که با تکیه به یه اعتبار به نام چراغ قرمز از صبح که بیدار میشه چهار راه تولید می کنه و برای اینکه مشکلی پیش نیاد سر هر چهار راه یه چراغ قرمز نصب می کنه ، با این کارِ به اصطلاح بیشتر فهمان جامعه ، تنها کاری که از مردم بر میاد اینه که پشت چراغ قرمز وایسن ، یا به خاطر رد شدن از چراغ قرمز جریمه پرداخت کنن ، این تکیه ی بی جا به یه تکیه گاه اعتباری بزرگترین اشتباه و خطا برای هر جامعه ای هست، در مقابل شما تصور کنید  بیشتر فهمان به جای تکیه به چراغ قرمز برای تولید چهار راه به فکر ساختن پل های طبقاتی ، راه های زیر گذر و یا به هر شکلی در تلاش برای رها شدن از بند چراغ قرمز برای تسهیل در عبور و مرور جامعه باشن ، دقیقن نقطه ی ایده آل برای حرکت همین جاست و اشکال من به طور خاص تکیه کردن بی جا به اعتباریاتی هست که تاریخ مصرفشون گذشته ولی بعضی ها اصرار بیهوده ای برای زنده نگه داشتنش دارن که باعث مردن زندگی میشه.

تمام این حرف ها رو زدم تا بگم لمپنی به نام من ، که انسان راحتی هست و چند سالی هست درگیر مبارزه با حُسن و قبح های مَن درآوردی تعدادی از به خاک خفته گان همین مرز و بومِ ، به هیچ وجه نمی تونه یه انسان کاملن موفق در بین هم دوره هایی خودش نشون داده بشه و فقط چشم امیدش به فردایی هایی هست که خواهد آمد. 

............................................................................

واقعن چرا؟ به نظر شما این واقعه یکی از شرور عالم می باشد آیا؟

  • لبِ

  • تابِ

  • همایونیم

  • ترکید

  • دعا کنید زودتر درست شه

  • ببخشید که نمی تونم به کامنت ها جواب بدم یا به فکر یه مطلب جدید باشم

  • هیچ وقت نتونستم با کامپیوتر خونه ارتباط برقرار کنم !!!

 

هفت گانه

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۷ ب.ظ

سر نوشت :

اگر مجنون منم لیلا تو هستی

من این پایین و بالاها تو هستی

آرام باش

دیدی حیوون رو وحشی میشه یهو صاحبش میگه آرام باش

حیوون آروم می گیره

حیوونی ما که صدای صاحبمون رو نمی شنویم

دلم می گیره

دلم می گیره وقتی غروب جمعه ها دلم دیگه نمی گیره

بچه که بودم همش حس غریبی داشتم غروب جمعه ها

اون موقع ها نمی فهمیدم واسه چی بود

هَمَشَم ازش فرار می کردم

آخه بدجور دلم می گرفت،  در حد مردن

بعدن تر ها که بزرگتر شدم از شیخی شنیدم

دلگیری غروب جمعه واسه خاطر نیومدن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستش

دواشم خوندن آل یس دم غروبِ

بچه که بودم گناهی هم اگه بود بچه بود ، بزرگ که شدیم گناها هم بزرگ شد

ای کاش دلمون بچه می موند و بزرگ می شدیم

دلم می گیره وقتی غروب جمعه ها دلم دیگه نمی گیره !

اگه

همه چی جور می شد اگه

اگه

اگه

اگه

، یه روز این اگه ها تموم میشه

خدا کنه تا اون روز هی نگیم

اگه

اگه

اگه

برف

باور کن

که آروم و یواش گفتم

شما برفی

که با یه آه

آب می شی

یادم باشه دیگه باهات درگوشی حرف نزنم

نبند

دل نبند

به بندهایی که خودشان آویزانند

ته نوشت :

پشت تمام چهره ها یه حس دخترونه اس

بالا بری ، پایین بیای قلب فقط یه دونه اس

پاتک دوجانبه

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۵ ق.ظ

سیا

برفارت

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۶ ب.ظ

دو سه هفته پیش اومدی ، نظر گذاشتی ، اومدم ، پستت رو دیدم ، یه عکس گذاشته بودی از خودت میون برف تو صحن آزادی : این شعر همون موقع اومد ولی از بس رفتم تو بحر شعر تو رو یادم رفت ، چند شبم رفتم تو نخ نظرات زیر و روش کردم ولی پیدات نکردم دوس داشتم با اون عکس این پست رو تکمیل کنم اگه اومدی خودت بگو به عشق خودت اسم پست رو گذاشتم برفارت

میون این همه برف تو صحن آزادی
بدون شک نیستی ،  یه زائر عادی

تو انتخاب شدی بیای به سمت حرم

امشب شما اینجا هزارتا فرهادی

یه مدرک عالی با مهر کفشداری

خادمی تو حرم یه کار اجدادی

شما که حساسی نوکر عباسی

باید بهت بدن رتبه ی استادی

حس غریبیِ نه اینکه سرباری

همش میگی آقا ممنون که رام دادی

میون این همه برف بدون مداحی

بخوای نخوای مست پنجره فولادی

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

از سرسرای حضور تا دورنمای عبور ، نقشی از آسمان بر دل عالم نقش بست ، نگارگر امروز تمام پاکی را خاکی کرد با طلوع خورشیدی که مدینه نوازشگر روی چون ماه اوست و چه ماهی که ماه در آن شب خسوف کرد و صورت در پشت پرده ی خجلت پنهان نمود.
زمین خشنود است وچشمانش شاهد قدم های دردانه ای از آل رسول الله است که پابرعرصه ی گیتی نهاده در گهواره ای از اشک شوق که مژگان پرنیان را  نمناک کرده است.
روحی روحانی منت گذاشته بر جوهری جسمانی تا زمین خاکی را چون گلستانی دائم الحضور گرداند ، گلی از گلستان محمد ، با همان لطافت و زیبایی گل محمدی که با حضورش طلوع و غروب سرزمین شیعه را مشرقی کرده است.
بدحرف زدنم را پای بی ادبی نگذار ، می دانم غروبی در کار نیست اما از بُعد نگفتن از من بعید است ، از بُعد که بگذریم اینجا فقط طلوع است و اشراق انوار در سرزمین محمد ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین که عشق را در قلب محبین می پروراند.
می بینی دلدادگانی را که سراز پا نمی شناسند و آهوانه سلوکی عاشقانه را طی می کنند تا گره در نگاه یار زنند و سلامی نذر کنند و گوش را سمیع کنند تا ببینند علیکی در کاسه گداییشان عارفانه می رقصد.
چه دلسوخته اند ، آنان که گامهای خود را آرام بر می دارند تا دستانی پر مهر نوازشگر قلبشان باشد ، آنگاه که از شما اجازه ورود بر حریم امن حرم می گیرند ، چه باصفاست خورشید وجود تو و درک حضور تو :


اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صَاحِبِ هَذَا الْمَشْهَدِ الشَّرِیفِ فِی غَیْبَتِهِ کَمَا أَعْتَقِدُهَا فِی حَضْرَتِهِ وَ أَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَکَ وَ خُلَفَاءَکَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ أَحْیَاءٌ عِنْدَکَ یُرْزَقُونَ ، یَرَوْنَ مَقَامِی وَ یَسْمَعُونَ کَلَامِی وَ یَرُدُّونَ سَلَامِی وَ أَنَّکَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِی کَلَامَهُمْ وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِی بِلَذِیذِ مُنَاجَاتِهِمْ


نخواه که من در باران قلم کُش اشک ننویسم و بایستم ، وقتی گسترده است سفره  احسان رزق برای مستان و خورندگان
اکنون می خواهم برایت کوک کنم ساز خوش رقصی را  ای مهربان که نه تنها ناز نمی کنی بلکه خریدار نازکنندگانی. بشنو ، بشنو از من ، که می خواهم تمام گیتی را به جنبش در آروم :
ای آسمان، اگر وسعت تو از دریای بی کران گسترده تر است و دریا در تو حلول کرده ، من آسمانی می شناسم که افلاک چند در مقابل وسعتش چون دانه ای نهفته در دل خاک است
ای خورشید، خاموش شو چون خورشیدی آمده که دیگر نور تو در مقابلش چون من در مقابل عالم بی انتهاست
ای حاتمان جهان دراز کنید ، بله دراز کنید دستان گدایتان را در مقابل کریمی که بخشندگی شما در مقابل او چون عدد صفر گمشده ی در هزارهاست و یک لبخندش ارمغان آور بهشتی است پر رضوان
شما ای گدایان ، عقل حسابگر را به کار گیرید و بیندیشید که کجا دریوزگی می کنید، بیایید صاحب این خانه هر چه بخواهید بی منت و آزار به شما خواهد داد
ای زیبارویان یوسف چهر ، شما هم سر در گریبان فرو برید و گه گاهی سری بجنبانید و چشمی باز کنید و لذت ببرید از چهره ی عالِمی که عالَمی اسیر روی اوست
چه بگویم
بیایید اینجا حریم قدس رضوان است ، اینجا بهشتی زمینی است که آرامش وجود ، نسیم روح بخش جان ، لطافت عشق ، به زائران این مضجع شریف عطا می شود:
لحظه ی با تو بودن پر از صفاست
کدام صفا ؟
همان که پر از بی خیالی هاست.
اینجا کسی به فکر دنیای پست نیست ، تمام تجربه ها و حقه ها فراموش می شود ، اینجا کسی به فکر ناعشق نیست اینجا قلمرو بی حد و مرز عشق آسمانی است ، اینجا رضایی است که راضی می شود به نگاهی، نگاهی به سوی دل آلوده نگاهی به آیه ی متبرکه ی تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا ، نگاهی که متولد باران است و لبریز لولو و مرجان ، نگاهی که گُل می کند بین تمام نظر گاها و چشم اندازها ، نگاهی که برف می شود ، آب می شود ، رو سپید می شود و زلال.
اینجا رضایی است که رضوان به رضایتش می نازد ، اینجا رضایی است که نامش علی است ، اینجا رضایی است که فرزند موسی است ، اینجا رضا  مظهر خدایی است که خود سریع الرضاست.
                                                                                                                                                             دل شب 1386 مشهد الرضا      

                     ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦         

          یهویی نوشت !

حرم

 تا حالا توجه نکرده بودم
چه دفتر باحالی داره
رسیدگی به امور گمشدگان
این سری رفتم حرم
حتمن یه سری بهش می زنم
شاید سری بعدی
رفتم اسمم رو جز پیداشدگان نوشتم !                 

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

صوت نوشت :  دو سه هفته پیش    ::::::      از سرسرای حضور