هژمونی گناه
ازاینکه گاهی قریبم و گاهی غریب ناراحتم! اصلن دوست ندارم با غریبه بودنم آبروی قریبه ها را ببرم! هژمونی گناه ناخودآگاهم را آگاهانه به تاراج برده است، می ترسم، قلبم تند تند می زند بی آنکه بفهمم سرباز شیطان شده ام.
لحظه های لذت بی تو از من مسمّایی هم تراز غافل ساخته است که بدجور شراب نوش آتش است گلویم می سوزد ثانیه هایم را وقف جحیم کرده ام نافرم! آخر من چقدر حجم دارم که بارکش حطب شوم انگار ساختار وجودیم ساخت عاری شده پر از واژه های شکننده از نوع بدبختی. دوست داشتم نمی دانستم که این لذت ذلت است، آن وقت خیالم راحت بود جک و جفنگی می شدم به شدتِ طنز هزل آموز!
گناه آه می خواهد نه لبخند! مطمئنم حال به هم زن هستم وقتی در سرزمین او هستم این سلطه از هر کجا آمده نمی خواهمش باور کن دلم گرایه دار است برای چشم هایی که مرا می بیند اشک می ریزم لبم را می گزم تند تند نفس می کشم بعد از خروج ، تو را قسم می دهم به حال بعد از گناهم درهای ورودی را ببند بگذار برای همیشه خارج نشین درسهای تو باشم.
هژمونی گناه آزارم می دهد کاری کن بفهمم تلخ است ، زهر است ، حتی اگر بگویی این اَخ است لبانت را می خورم کودکانه تر از روزی که به دنیا نیامده بودم. ستار سلام بر نا!